… جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
بعد از حمد و سپاس خداوندی که نعمتهایش بیپایان است و کسی را توان شمردن آن نیست، لازم است سپاسگزار بندگانش باشم که در به سامان رسیدن ماه و بلوط نقشی داشتهاند:
الف؛ مشاوران:
- حق دوست و برادر عزیزم محمد حمزهزاده در سرانجام یافتن ماه و بلوط ادا نشدنی است. خلاصه بگویم اگر نبود پیگیریها و تشویقهای او چه بسا به این زودیها این داستان پا بر عرصه وجود نمیگذاشت و یا ناقصالخلقه به دنیا میآمد. در این سالهای طولانی محمد همیشه نخستین مخاطب نویسنده بعد از نوشتن هر فصل بوده است که مدام با تشویق و نظرات فنی و زیباشناسانه خود من را به ادامه کار واداشته است. مخصوصاً آقای حمزهزاده بعد از پایان تحریر اول رمان، دوباره برای مطالعه انتقادی آن و نیز مشاوره به ویرستار و دیگر عوامل فنی وقتی مبسوط گذاشت. سپاسگزاری از او برایم دشوار است و من را یاد خاطرهای میاندازد: در مراسم نکوداشت آقای هدایتالله بهبودی از آقای سرهنگی خواسته شد سخنی راجع به او بگوید. گفت:” سخن گفتن از هدایت گوی سخن گفتن از خودم است و این برایم دشوار است!” نسبت من هم با محمد همین طور است. در این حدود سی سال رفاقت، او فداکاریهای زیادی در حق من کرده است و نگاهم به او همیشه نگاه به یک برادر مهربان، کاردان و فداکار است!
- مشاور دیگرم در این سالها دکتر محسن کاظمی بود. او که از نامداران حوزه تاریخشفاهی معاصر است و کتابهای ماندگاری نوشته، به ویژه به تاریخ معاصر کردستان و جریان چپ احاطه شگفتی دارد و در طول این مسیر همیشه طرف مشورتم بوده و کتابهای لازم و نوانتشار یافته در داخل و خارج را در اختیارم گذاشته است. دیگر اینکه آقای کاظمی بعد از پایان کار و پیش از انتشار هم با دقتی که فقط از او ساخته است، خواند و دیدگاههایی مفید ارائه کرد. چه خوشبخت است حوزه هنری که در آن اندیشمندان و پژوهشگرانی مانند دکتر محسن کاظمی حضور دارند و در اتاقشان به روی همه علاقمندان تاریخ و ادبیات باز است!
ب؛ مشاوران کُرد:
- دوست عزیزم ابوالقاسم اماناللهی را از قدیم میشناسم. کارشناس رسانه و هنرمند موسیقی است. مردم مهاباد و استان کردستان از سالهای مدیریت او بر صدا و سیمای آن مراکز خاطرات خوشی دارند. در یکی از سفرهایم به مهاباد که قاسم هنوز مدیرکل صدا وسیمای آنجا بود، من را با عدهای از مورخان کرد و نیز صاحبان خاطره روزهای نخستین ماجرای کردستان آشنا کرد. از جمله آنان استاد محمد صمدی دبیر خوشنام و پژوهشگر تواناست. استاد صمدی را تنها یک بار دیدم اما از آثارش بهرههای فراوانی بردم و هرازگاهی با او تماس گرفتم. به ویژه در بخش مربوط به شهید استاد عبدالکریم شهریکندی کمی نگران بودم که قوام نیافته باشد اما وقتی آن را برای ایشان ارسال کردم و تأیید و تشویقش را دیدم، خیالم راحت شد. استاد صمدی و استاد شهریکندی سالهای مدیدی باهم همکار بودهاند.
دیگر اینکه آقای اماناللهی از کسانی بود که این رمان را پیش از انتشار خواند. او کرد است و به مسائل کردستان و کردها تعصب ویژهای دارد و البته این تعصب در چارچوب حق و عدالت است و در دفاع از حقوق آنان گاهی بیمهری هم دیده. لذا نگران بودم در نگاه اماناللهی مبادا نسبت به موضوع از جاده انصاف خارج شده باشم که خوشبختانه نظر کارشناسی او همراه با تحسین و تشویق بود. معتقد بود جای چنین کاری خالی بود و حتی باید سریالش هم ساخته شود.
تا فراموش نکردم بگویم قاسم اماناللهی صدای خوشی دارد و در تصحیح متن ترانهها کمک کرد.
- کرد بزرگوار دیگری که پیش از انتشار ماه و بلوط را مطالعه کرد همشهری عزیزمان دکترعلیاکبر قرهداغی است که سالهای جوانیش را به عنوان جهادگر در کردستان گذرانده و بحبوحه آن روزهای شگفت و باورناپذیر در دل حادثه بوده است. خوشبختانه نظر آقای دکتر هم مثبت بود.
ج؛ کارشناسانی که پیش از انتشار خواندهاند:
- نویسنده نامدار محمدرضا بایرامی نخستین کسی بود که تمام شده این رمان را از فصل اول تا آخر در قالب ساختار داستان یک پارچه خواند و آن اواخر اسفند 1401 بود. یکشنبه روزی با عدهای از دوستان نویسنده جلسهای در منزل رضا داشتیم که تا شب طول کشید. او آن روزها حال و روز خوبی نداشت. یکی از عزیزانش با بیماری سهمگینی دست و پنجه نرم میکرد و مدتها بود آقای بایرامی تمام وقتش را وقف پیگیری دارو و درمان آن عزیز کرده بود غافل از اینکه سرپنجه شاهین قضا در حال فرود آمدن بر بامشان است.
آن شب وقتی میخواستیم بیاییم رضا پرسید رمانت به کجا رسید؟ گفتم یکی دو روزی است تحریر اولش تمام شده. گفت:”ما رفقا که باید آن را بخوانیم چه بهتر که پیش از چاپ بخوانیم.” از او اصرار و از من انکار (چون هنوز فکر میکردم ناتمام است و بایرامی آدم سختگیر) به ناچار فایل اولیه را روی صفحه کامپیوتر او ریختم با این خیال که یادش میرود و نمیخواند اما صبح خواب بودم که زنگ زد. گفت:” مرد حسابی خواب را از چشم ما گرفتهای و خودت گرفتی خوابیدی!”
رضا آقایی کرده بود و همان شب تا نزدیک صبح چند فصلی از کار را خوانده بود و تا چند روز بعد هم با آن شرایطی که داشت و من هیچ توقع از او نداشتم، همه کار را با دقت خواند. بعدها تعریف کرد بیشترش را در صفحه موبایل و در مترو و سالن انتظار بیمارستان خوانده است. دروغ چرا، نظر تأیید آقای بایرامی اعتماد به نفسم را بیشتر کرد و بعد از آن بود که مزاحم چند نفری دیگر از دوستان اهل فن شدم. البته تذکر نکتهای لازم است و آن اینکه جهان داستان بنده و آقای بایرامی به هم نزدیک است ممکن است دیگران مانند او نپسندند لذا شما خواننده عزیز اگر نپسندید پشت سر بایرامی چیزیی نگویید، خدا را خوش نمیآید!
- سابقه دوستی بنده و حیمدرضا شاهآبادی حدود چهل است. روزگاری هر دو معلم جوان در مدارس حاشیه تهران بودیم با دلهایی سرشار از ایمان و امید. ادبیات ما را با هم دوست کرد و این دوستی تبدیل به همدلی و برادری شد. حمید در سپهر ادبیات داستانی معاصر جایگاه شایستهای دارد. در جلسات ماهانه نقد داستانی که داریم دریافتها و نظراتش از داستانها زیبا و فنی است. برایم مهم بود نظر او را علاوه بر داستاننویس بلکه استاد آموزش داستان و آشنا با داستان روز بدانم. بزرگواری کرد خواند و نظرات ذیقیمتی گفت و بخش قابل توجهی از آنها را اعمال کردم.
- آقای محمدرضا شرفی خبوشان هم یکی دیگر از داستان نویسان خوب روزگار ماست که در سالهای اخیر آثار ایشان مورد توجه اهل فن بوده است. وقتی قرار شد ماه و بلوط را بخواند هنوز مدیر آفرینشهای ادبی حوزه هنری بود و طبعاً کتاب با تأیید و امضای او به انتشارات سوره مهر راه مییافت اما فارغ از این، نظرات او را در این سالها برای کتابهای دیگر دیده بودم و خوشم آمده بود بنابراین خواهش ما را پذیرفت و آن را مطالعه کرد و از نظراتش بهرهمندمان کرد.
- دکتر محمدحسین بابایی هرچند مدیرمالی و ذیحسابی حوزه هنری است بیشک شخصیتی ادیب و نکتهدان است و نظرات صائب او را میتواند در صفحه مجازیش دید. ماه و بلوط توفیق داشت از نظرات او هم پیش از انتشار بهرهمند شود.
- دوست و برادرم محمدمهدی دادمان رئیس محترم حوزه هنری هم از کسانی بود که در ایام تعطیلات عید 1402 وقت مکفی برای مطالعه فایل پر از غلط ماه و بلوط گذاشت و با پیام محبتآمیزی که ارسال کرده بود بیش از پیش از الطاف خود بنده را بهرهمند کرد.
- نام غلامرضا نباتی برای مشتریان کتابهای نخستین دفتر ادبیات مقاومت حوزههنری آشناست. یکی از خاطرات او مفتخر به یادداشت تحسینآمیز رهبرمعظم انقلاب است. آقای نباتی در ویرایش و نمونهخوانی هم تبحر اعجابانگیزی دارد. او همسایه ماست با اینکه آدم کم حرفی است یک روز صبح که باهم در صف سنگکی بودیم بیاحتیاطی کرد و حرف زد! پرسید:” از کتابت چه خبر؟” و من گفتم در مرحله نمونهخوانی است. گفت:” پس من هم ببینم.” هنگامی ماکت دست او رسید که بیماریهای ناشی از جانبازیش عود کرده بود و در بیمارستان ساسان بستری بود با این حال بزرگوارانه آن را خوانده بود و با کشف تعداد معتنابهی اغلاط تایپی و احیاناً ویرایشی برایم پس فرستاده بود. همسایه عزیز ما هنوز بهبود نیافته و همچنان در بستر بیماری با مشکلات ریه دست و پنجه نرم میکند امیدوارم به دعای شما لباس عافیت بپوشد.
- استاد دکترجواد محمودی از نامداران حوزه جمعیتشناسی و استاد دانشگاه از خویشاوندان ماست که کم و بیش در جریان ماه و بلوط بود. آقای محمودی کتاب خوان حرفهای است و از اغلاط چاپی کتابها (که برای ما عادی است) رنج میبرد و همواره آنها را در حاشیه کتابی که میخواند ردیف میکند. بزرگواری کردند به نمایندگی از قشر محترم دانشگاهی ماه و بلوط را خواندند! نظرات او هم در محتوا و هم در شکل برایم مغتنم بود.
- بعد از خویشاوندان نوبت خانواده است! انصافاً حق خواهرم مدینه خانم در بسامان رساندن نسخه اولیه بزرگ است. نکات ظریفی را که از چشم نویسنده پنهان مانده بود، پیدا کردند و تذکر دادند. زمانی را که در این یک سال اخیر برای ماه و بلوط گذاشت اگر برای کتاب خودش میگذاشت چه بسا الان در نوبت انتشار بود.
- پسرم محمدمهدی هم جزو نخستین کسانی بود که به طور خودجوش فایل پیش از ماکت ماه و بلوط را خواند و تا هفتهها درگیر هضم حوادث و اتفاقات بخشی از تاریخ این کشور بود و در این خصوص هرازگاهی باهم صحبت کردیم.
- و آنانی که نخواندند:
باعث افتخار بنده بود چهار نفر از دوستان هم که خودشان درخواست کرده بودند، این کتاب را پیش از انتشار بخوانند، میخواندند اما نخواندند و هرگز هم نگفتند چرا. لابد آن را نپسندیدند و در همان گام اول رهایش کردند و این کاملاً طبیعی است.
د؛ در حوزه هنر و فن:
- باعث افتخار ماه و بلوط است که خوانندگان آن پیش از ورود به متن چشمشان به جمال نقاشی زیبای آقای حسن روحالامین، هنرمند نامدار این روزگار روشن میشود. از جناب روحالامین و همکاران تجسمی که این نقاشی هدیه آنان به این دوست قدیمیشان بود، سپاسگزارم.
- سوره مهر در همه حوزهها هنرمندان و کارشناسان کاربلد دارد به ویژه در بخش ویراستاری که ویراستارانش در سالهای اخیر افتخاراتی کسب کردهاند، خانم اکرم دژهوست یکی از آنان است که سال گذشته مفتخر به کسب جایزه جلال شد. ویراستاری ماه و بلوط به علت تعدد روایت و احیاناً گویش محلی کار مشکلی بود که خانم دژهوست با صبوری و کاردانی به خوبی از عهده آن برآمد. اگر دوستان نکتهسنج در این بخش به موردی برخوردند که نپسندند تقصیرش برگردن نویسنده که گاهی خودسری کرده و گفته: الا و بلا همین!
- جناب آقای علی شیروانی مدیرعامل محترم سوره مهر خود اهل کتاب و نوشتن است به همین خاطر به ماه و بلوط لطف ویژه داشته چاپ نیکوی آن حاصل سلیقه او و همکارانش در معاونت تولید به ویژه آقای گلباف عزیز است.
- برگزاری مراسم رونمایی تنها حاصل بخشی از تلاشهای آقای چگینی و همکارانش در روابطعموی سوره مهر بود و از آنها به ویژه جناب آقای فردوسی کارگردان مستند مراسم سپاسگزارم.
- برادرعزیزم مهندس عبدالحمید قرهداغی نه فقط الان که معاون مالی و پشتیبانی حوزه هنری است بلکه از زمانی که مدیرعامل سوره مهر بود پیگیر به سرانجام یافتن ماه و بلوط بود و به گمانم سالها پیش در یکی از سفرهایم به مهاباد همراهم بود.
- آقای هوشمند و امین مرادی رؤسای سابق حوزههنری استانهای آذربایجان غربی و کردستان در سفرهای بنده به منطقه، خود و همکارانشان همراهی و همدلی بسزایی داشتهاند.
- سرکار خانم مراد مدیر کتابخانه و مرکز اسناد حوزههنری، آقای نصرتالله صمدزاده مدیر سابق کتابخانه جنگ و آقای گوهریان مدیر کتابخانه انقلاب اسلامی
- پژوهشگر ارجمند آقای حمیدرضا صدوقی و مسئولان دبیرخانه کنگره سرداران شهید خراسان
هـ؛ و سپاس از دیگر یاران و دوستانی که در طولیان سال بخشهایی از این رمان را شنیدهاند و با نظرات و تشویقهای خود برای ادامه راه مصممترم کردهاند :
- استاد کیهان هاشمنیا
- استاد خسرو زینالپور
- مهندس مریم ملک
- دکتر علیرضا قزوه
- دکتر سعیده حسینجانی
- علیرضا سبحانی
- دکتر مجتبی رحماندوست
- مهندس مرتضی روزبه
- غلامرضا قاسمی دهشالی
- استاد موسی بیدج
- استاد سیدناصر هاشمزاده
- محمود جوانبخت
و گرامیباد یاد و نام شهید عزیز کاک امیر سعیدزاده فرزند شجاع کردستان و عاشق و دلباخته صادق امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی. امروز همه با خاطرات شگفت او و همسرش که به سعی و تلاش برادرم کیانوش گلزاد راغب در کتاب”عصرهای کریسکان” انتشار یافته، آشنایند. این تنها نمایی از آن شخصیت بزرگ است. به تهران که میآمد معمولاً سری هم به من میزد و از آن روزها میگفت. مشتاق بود بداند من چه میکنم و من هم به نظرات او امیدها داشتم اما افسوس که بازهم زود دیر شد!
در آخرین سفرش که به تهران برای مداوا آمده بود در روزهای سهمناک کرونا بودیم. تماس گرفت و گفت ریههایش اذیت میکند و عازم بیمارستان است. قرار بگذاریم بعد از فراغت از بیمارستان همدیگر را ببینیم. حتی گفت برایم از سردشت عسل هم آورده و… قرار شد کار درمانش که تمام شد اطلاع دهد تا در منزل خدمتشان باشیم اما افسوس و صد افسوس این آخرین تماس ما بود. صبح روز سرد زمستانی همسرشان خانم حمزهای تماس گرفت. صدایش بغضآلود بود..!